نگارمنگارم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

negar maman

مرواریدهای جدید نگار

گل گلاب دخمل نازم هفتمین  مروارد سفید ناز نازیت مبارک مامان از روز پنج شنبه خیلی بی تابی می کردی تا  اینکه متوجه شدم مروارید هفتم در اوردی  باز بیتاب و بی تاب تر میشدی تا  اینکه روز جمعه هم متوجه شدم  سه تا دیگه از مرواریدهای ناز نازی داره در میاد البته خیلی خیلی ریز هستند طوری که دیده نمی شن ولی از ورم لثه های ناز نازیت میشه متوجه شد  الهی مامان برات بمیره که انقدر اذیت میشی کاشکی همه این دردها رو خدا میداد به من و تو هیچی متوجه نمی شدی کاشی میشد خیلی ناراحتم که اذیت میشی آخه مامان تو خیلی خیلی خانومی دخمل صبور من ناز نازی مامان تا دیروز پیش مامان اعظم بودی خیلی خوشحال بودم چون اونجا دور و بر...
31 شهريور 1393

آتلیه نگار

یادش بخیر اون روزی که بردمت آتلیه ازت عکس انداختم چقدر زود گذشت زمان خیلی خیلی زود میگذره این عکسا رو که دارم برات میزارم تقریبا برای اوایل اسفند 92 یعنی درست زمانی که تازه وارد 9 شده بودی اواخر 8 ماهگی بود که بردمت آتلیه ولی فرصت نبود که عکس ها رو برات بزارم حالا امروز یه تعدادی رو برات میزارم یع تعدادی رو هم بعدا  این یه  همون سورپرایزم بود برات البته ادامه داره دیگه نمیتونم نگم بهت چند هفته پیش وقتی گوشی بابا جون احمد رو نگاه کردم دیدم وای عکس های کوچک تریهات رو داره و کلی ذوق کردم و کلی هم داد زدم که چرا تا امروز بهم نگفته بود که اونا رو هم برات تو سایت بذارم به خاطر همین تصمصم گرفتم که مطلبی با عنوان خاطرات نوزادی نگار برات...
24 شهريور 1393

اتفاق خوب و بد

دخمل گلم ورودت به 15 ماهگی مبارک مبارک مبارک  کمترین هدیه با دستهای خالی اینو از من بپذیر این گروه دعوت کردم که مراسم ورود به 15 ماهگی بی هیچی نباشه   گل گلاب دختر مامان  زندگی من  امروز خیلی کار داشتم اداره یه کم شلوغ بود راستی گلم یه خبر خوب مامانی ارشد قبول شده خوشحالم چون قبول شدم استرس دارم چون باز کمتر تو رو باید ببینم مامان اعظم بهم گفت تو برو درس بخون خودم نگار رو نگه میدارم  حالا خدا  خدا میکنم یه روز در هفته باشه آخه زنگ زدم دانشگاه گفت شاید دو روز باشه اگه دوروز باشه دیگه آخر هفته ها هم پیشت نیستم  ای خدا بهم صبر بده عزیزم یه سورپرایزم برای تو دارم حالا بعدا ...
22 شهريور 1393

سورپرایز بابا

شروع هفته خیلی خوبی بود آخه بازم این هفته مامان محبوبه اینا نبودن که تو رو نگه دارن منم مجبور شدم شنبه و یکشنبه مرخصی بگیرم پیشت بمونم خیلی خیلی خوب بود هم تو خیلی آروم بودی هم من انقدر خوب بود که نمیفهمیدم زمان چه طور میگذره  روز یکشنبه بابایی خیلی زود اومد خونه طوری که من تعجب کردم  گفت که حاضر بشین بریم بیرون  در همین حین عمه طاهره با بچه هاش اومد خونه که تو رو ببینن حدود یک ساعت و نیم اونجا بودن خلاصه اینکه ساعت 5 بود که از خونه زدیم بیرون بابایی مار و برد چرم نوین بای من یه کفش خیلی خیلی ناز خرید بعد از اون بردمون و بهمون آب هویج بستنی داد بعد هم بردمون هانی شام خوردیم خیلی خوش گذشت آخر سر هم به من گفت   هشتمین ...
18 شهريور 1393

یا امام رضا(ع)

  زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)   مقدمه: امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند. ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.   نام ، لقب و کنیه امام: نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "ر...
18 شهريور 1393

آخر هفته

 هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا امروز صبح که از خواب بیدار شدم  کلی خوشحال بودم اخه امروز اخر هفته است فردا و پس فردا پیش همدیگه هستیم انقدر خوشحالم که آرزو میکنم چند ساعت باقی مونده از کار زودتر بگذره من بیام پیشت این دو روز گلم راحت راحت بخواب آخه دیگه صبح هاش تو رو وقتی که خواب نازی مجبور نیستم بغل کنم ببرمت پیش مامان محبوبه  همونطور ناز نازی که خوابی تا هر وقت که دلت بخواد کنارت می خوابم گلم مامان هر روز اول هفته دعا میکنه کاش هفته زود تر تموم بشه و بتونم دو روز پیشت باشم  همه دعا می کنن که زمان متوقف بشه ولی من اینو نمیخوام فق...
12 شهريور 1393

و بازی کردن های نگار

      مرسی دختر گل مامان     مامان جون آخه اونجا جای نشستنه؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!1     اینم تلویزیون دیدن دخمل گلم     جریان از این قرار بود که فرشمون رو شسته بودیم وقتی اوردن و می خواستیم پهن کنیم شما اجازه نمی دادی آخه یکی یک دونم میخواست بازی کنه اونم با فرش     آخ آخ قربون اون ژستت بره مامان  صورتت تو حلقم  دخملم حاضر در حال د د رفتن       اینم از دف زدن نگار خانم         اینم نگار تو باغ در حال دیدن جوجو ...
9 شهريور 1393

خونه خاله جون

این هفته که خونه مامان اعظم جون بودی یه روز مامان اعظم کار داشت و تو رو گذاشت پیش خاله عارفه( رفته بود ملاقات عمه اش) وقتی برگشتم برات لباس خریده بود و کلی خوشگلت کرده بود دست خاله درد نکنه             من میمییییییییییییییییییرررررررررررررررررررررررررررررم     براااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
9 شهريور 1393

بدون عنوان

اینم برای دوستان گل نگار گذاشتم   روز پنج شنبه با نگار کلی کار کردیم و نگار گلم کلی کمک مامن کرد ( من جمع می کردم نگار هم بهم میریخت) بعد از این که کارا تموم شد با هم دیگه جلوی تلویزیون دراز کشیدیم  دخمل یکی یک دونه داشت شیر می خورد که دیدم خوابش برد اونم چه خواب نازی  انقدر هم قشنگ خوابیده بودی که دلم میخواست فشارت بدم ولی حیف که نمی شد           الهی قربون اون خوابیدنت بره مامان  فدای اون خوابیدنت ...
9 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به negar maman می باشد